توی بالکن کوچک اتاق، به پشتی شکسته صندلی چوبی تکیه زده‌ام، سیگار می‌کشم، به کاج‌هایی که در این سرمای پیل‌افکن همچنان سبز مانده‌اند نگاه می‌کنم و بعد با خودم فکر می‌کنم که چقدر کلیشه می‌توان از این منظره خارج کرد. کلیشه‌ها را از بالکن تف می‌کنم در چند متری مرد رهگذر و آخرین کام را از سیگار می‌گیرم. به حرف‌هایِ پیش از رفتنِ او فکر می‌کنم و سیگار را کف زمین بالکن رها می‌اندازم. یک سیگار دیگر بیشتر برایم باقی نمانده است، اما هنوز باید به خیلی چیزها فکر کنم. ناگهان احساس می‌کنم که زندگی دارد سخت می‌شود. همان زندگی بی‌‌معنا، همان که به تخمم هم نیست، دارد سخت می‌شود. باید عرض خیابان و پله‌های چهار طبقه را رفت و برگشت گز کنم تا یک پاکت بهمن بخرم. این‌طور نمی‌شود.باید کم‌تر فکر کنم. حداقل هنوز یک سیگار برایم باقی مانده است. زیبایی زندگی این بار در نسیم خنکی که می‌وزد، روی گونه‌هایم می‌نشنید و تف می‌اندازد به صورتم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیجی دانلود Justin package-file مبلمان وطن شارژ رایگان ایرانسل و همراه اول مجله گردشگري ...زیر آسمان آبی خدا هواشناسی ایران پیچک دیوار