تصور نادرستی پیرامون کتاب و کتابخوانی رایج است، که به گمانم، بیشتر هم از سوی همان قشر اهل مطالعه تغذیه میشود. اینها متصورند که صرف کتاب خواندن آنچنان تاثیر شگرفی بر فرد خواهد گذاشت که او را از هر جهت، اخلاقی (چه اصطلاح مبهمی) و آگاه، متفکر، دانشور و صاحبنظر (سخن کوتاه، اندیشهور) میگرداند. تصوری چنین خام! اگر مطالعه برای سرگرمی را کنار بگذاریم (که از پیش تکلیف آن روشن است) اطمینان دارم که تنها مطالعه برای افزایش آگاهی هم، ابدا نمیتواند نقطه پایان بالیدن یک انسان اندیشهور باشد. پرورش اندیشههای اصیل، هر چند بسیار دشوار، اما دستیافتنی است، حال آنکه عموم افرادِ _به زعم خودشان_ آگاه، کوچکترین تلاشی برای رسیدن به این جایگاه ندارند. این افراد میخوانند و میخوانند، اما از اختصاص زمان به اندیشیدن، غافلند. آنها اجازه میدهند که همان متفکران پیشین، که کتابهایشان را میخوانند، به جایشان تفکر هم کنند!
باید دانست که انسانِ به راستی اندیشمند، یا آبستن اندیشههای نو است و یا باغبان و بارورندهی اندیشهها و باورهای گذشتگان. چطور میتوان کسی را صاحب اندیشه دانست، در حالیکه تمام آنچه به زبان میراند، به یک معنا، نشخوارِ _و چه بسا بدتر، بالا آوردنِ_ تفکرات غیراصیل خود است؟ حفظ نمودن دیدگاهها (حافظ بودن) با تصاحب آنها (صاحب بودن) بیشک تفاوتی عظیم دارد، [چنان که میتوان گفت: هل یستوی الذین یحفظون افکارا و الذین یصحبونهم؟ انما یتذکر اولوالالباب.]
درباره این سایت