زندگی در ایران آستانهی تحمل را بالا میبرد. همه خسته، ناراحت، خشمگین و عصبانی، اما آنقدر که این چوب را در آستینمان فرو کردهاند، این لعنتی گشاد شده و دردش نمیگیرد. در تونس یک میوهفروش خودش را آتش زد، خون مردم به جوش آمد و در چلهی زمستان، بهار عربی آوردند. حالا سالهاست در ایران بخاطر شرایط اقتصادی و اجتماعی مردم دیوانه میشوند، خودسوزی میکنند، از گلو خود را دار میزنند اما من و شما روی صفحهنمایش رسانههایمان فقط میخوانیم و فوروارد میکنیم و افسوس میخوریم.
دختر بیچاره را به خاطر چند تار موی نمایان تا خورد زدند، صدای جیغ و گریهاش روی موبایل یکایک ما دست به دست میشود، نگاه میکنیم، تنمان میلرزد، توی دلمان فحش میدهیم، فوروارد میکنیم و هفتهی بعد یادمان میرود.
نفسی را برای هیچ خفه میکنند. بهمن ورمزیار سرقت کرده بود، اما باوجود معرفی خودش و تسلیم اموال مسروقه و جلب رضایت شاکی خصوصی، سه روز پیش از گردن آویخته شد. اما یک سعید-نامی کمتر از یک دههی پیش خون جوانان مردم را گرفته و توی شیشه کرده بود، امروز دارد برای خودش در خیابانهای تهران راه میرود. حکمش چیست؟ دو سال حبس.
یک نفر در قم میگوید که شهر ما اصلا شانش بیشتر از این حرفهاست و باید یک کشور مستقل باشد و ایران به آن پالایشگاه و نیروگاه بدهد. در چند ساعت همه جا پر از جوک میشود دربارهی کشور قم. هیچکس هم نمیپرسد چرا آقایان رگ گردنشان ورم نکرد؟ چرا وقتی "پرشین گالف" را مینویسند "گالف" سخنرانی ترتیب میدهید و مدعی میشوید اما وقتی حاکمیت ارضی ایرانتان را زیر سوال میبرند خفه خون میگیرید؟ بههرحال قم که خلیج فارس نیست.
کشاورزان اصفهانی و بختیاری تظاهرات میکنند و یکی از آن بالا میگوید این هم کار آمریکاست. هیچ ربطی هم به شورهزار شدن زمینها ندارد. 40 سال است آمریکا خون مردم را توی شیشه کرده و آقایان به شخصه هیچ گوهی نخورده اند.
یک نفر در مجلس داد میزند از این دختر خوشگلها به ما هم نشان بدهید. دو روز بعد یک احمقی در مشهد میگوید که اصلا چه معنا دارد که شما لباس زیر نه میفروشید؟ این فسق و فجورها چیه؟ ما هم حرفمان همین است البته. از فردا همه با برگ خودمان را میپوشانیم، چطور است؟
ما اینجا در ایران، سالهاست چوب در جای جایمان فرو میکنند و دیگر درد ندارد. سالهاست انسانیت در میان حجم عظیم خشم و ترس گم شده است. اینجا هوایی که تنفس میکنیم هم بوی نجاست میدهد اما عادت کردهایم. به درک!
درباره این سایت